تحول در نظریه های بین الملل

ساخت وبلاگ
تحول در نظریه های بین المللی مباحث فرا نظری در روابط بین الملل منظور از مباحث فرا نظری در روابط بین الملل مباحث هستی شناسی (ontological) و معرفت شناسی (epistemological) و روش شناسی است. از لحاظ لغوی هستی شناسی عبارت است از علم یا فلسفه هستی. نورمن بلیکی می گوید: هستی شناسی معطوف است به ادعا ها یا فرض های ، رهیافتی خاص در پژوهش اجتماعی و سیاسی ، در باره ماهیت واقعیت اجتماعی و سیاسی- ادعاهایی درباره اینکه چه چیزی وجود دارد؟ آن چیز شبیه چیست ، از چه اجزایی تشکیل شده و این اجزا چه ارتباط یا اندر کنشی با یکدیگر دارند؟ هستی شناسی مربوط میشود به هستی ، به آنچه هست یا وجود دارد. در واقع چه چیزی وجوددارد که بتوانیم در مورد آن شناخت حاصل کنیم ؟ در بخش هستی شناختی ما به مباحث ساختار- کارگزار ، نقش افکار و تصورات در شکل دادن به نتایج یا پیامد های سیاسی و میزان جدایی نمود و واقعیت می پردازیم . معرفت شناسی نیز عبارت است از علم یا فلسفه شناخت . به گفته بلیکی معرفت شناسی معطوف است به ادعاها یا فرض هایی در باره شیوه هایی که کسب شناخت در مورد واقعیت را امکان پذیر می کنند. به عبارت دیگر اینکه اگر هستی شناس می پرسد که چه چیزی برای شناختن وجود دارد ؟ پرسش معرفت شناس این است که شرایط کسب شناخت در مورد آنچه که وجود دارد چیست؟ یا به عبارت دیگر ما چگونه می دانیم چیزی را که میدانیم ، میدانیم .یا چگونه می توانیم در باره تبیین های سیاسی رقیب و متعارض داوری و از یکی از آنها دفاع کنیم. روش شناسی نیز مربوط میشود به گزینش شیوه تحلیل و طرح پژوهش که بنیاد و طرح پژوهش که بنیا د و چا ر چوب پژوهش را تشکیل می دهد. بلیکی می گوید که روش شناسی عبارت است از بررسی این موضوع که پژوهش را چگونه باید پیش برد و چگونه پیش می رود. خلاصه اینکه هستی شناسی مربوط میشود به ماهیت دنیای اجتماعی و سیاسی ، معرفت شناسی مربوط می شود به آنچه می توانیم در مورد دنیای مورد نظر بدانیم و روش شناسی مربوط میشود به اینکه چگونه می توانیم آن شناخت را کسب کنیم . اهمیت هستی شناسی از آن جهت است که اگر چه وجه تبیینی یک نظریه را تعیین نمی کند اما در آن محدودیت ایجاد می کند . در واقع پاسخ ما به مساله هستی شناسی محتوای تحلیل سیاسی را که می خواهیم انجام دهیم به میزان چشمگیری تعیین می کند .این مفروضه ها به باور های اصلی در مورد سرشت قوام بخش واقعیت اجتماعی و سیاسی ،یعنی اصلی ترین اندیشه ها در باره جوهره چیز ها مربوط شده و شکل می دهد .در واقع هستی شناسی به معرفت شناسی شکل می دهد و این دو جدای از یکدیگر نیستند .اهمیت پرسش های مر بوط به هستی شناسی و معرفت شناسی در روابط بین الملل از آن جهت است که اگر ما دو پرسش فوق را با هم ترکیب کنیم به پرسش مربوط به خود علم سیاست می رسیم : ماهیت و هدف علم سیاست و روابط بین الملل چیست ؟ و به این ترتیب شان و جایگاه علم سیاست را مشخص می کنیم . و از طریق همین پرسش هاست که نظریات مختلف در روابط بین الملل شکل می گیرد . مهمترین اختلافات در حوزه هستی شناسی عبارتند از : اول اینکه جهان اجتماعی چیست؟چیزی خارج از نظریه های ماست یا ما جهان اجتماعی را می سازیم ؟در این مود دو نظریه وجود دارد . دیدگاه مادی محور و دیدگاه معنا محور . دیدگاه اول معتقد است که موجودیتهای اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها مستقل از برداشتها و فهم انسانی هستند .و واقعیات مادی مهمترین مورد برای بررسی ومشاهده هستند. دیدگاه دوم ومعتقد است که ساختار ها و نهادها و کار گزاران جنبه ذهنی و گفتمانی دارند و جدای از فهم انسانی و جود ندارند .بنابر این ما در جهانی زندگی می کنیم که فقط انگاره ها مهم هستند و می توان آنها را مطالعه کرد.البته یک دیدگاه میانی نیز وجود دارد که موجودیت های اجتماعی هم بعد مادی دارند و هم جنبه گفتمانی. یعنی در مطالعه پدیده های اجتماعی باید هم به ساختار های مادی توجه داشت و هم به ساختار های معنایی . مورد بعدی سرشت کنشگران است . از منظر سنتی در علوم اجتماعی ساختار های مادی هستند که به کنشگران و کنشها شکل می دهند و این هویتها کم و بیش ثابت و یکسان تلقی می شوند. اما پسا ساختار گرایان یا سازه انگاران رادیکال معتقدند که سوژه ها برساخته های اند که رویه های گفتمانی به آنها شکل می دهند. بنابراین رویه های گفتمانی اند که واحدهای بنیادین واقعیت و تحلیل ،یعنی واحدهای پایه هستی شناسی ،را شکل می دهند. مورد بعدی تقسیم بندی میان فرد گرایی و کل گرایی است که در مورد برداشت نظریه از رابطه میان ساختار های نظام و کار گزاران انسانی یا به اصطلاح مشکل ساختار- کار گزاردر سطح هستی شناسی است.اگر تقدم با دولتها باشد ما با فرد گرایی روبروییم اگر با نظام باشد با کل گرایی سرو کار داریم که هر دوی آنها دچار تقلیل گرایی هستی شناختی هستند.در مقابل یک دیدگاه میانه وجود دارد که معتقد است ساختار و کار گزار هر دو به طور متقابل به یکدیگر قوام وتعین می بخشند. مورد بعدی این است که کنشگران نظام را چه واحدهایی تشکیل می دهند. دولتها هستند یا افراد ،جنبش های اجتماعی ،سازمان های غیر دولتی و...را می توان کنشگر دانست. و در این حالت نظریه های دولت محور در مقابل نظریه های فرا ملی گرا یا کثرت گرایی قرار می گیرندکه بر تعدد بازیگران در نظام بین الملل تاکید دارند. درمورد معرفت شناختی نیز اختلافاتی وجود دارد .بین کسانی که معتقدند می توان واقعیت را به طور مستقل شناخت و نسبی گرایان که منکر شناخت حقیقت هستندودر واقع منکر معرفت شناسی اند. قائلان به شناخت یا همان اثبات گرایان خود به دو دسته تقسیم می شوند: خرد گرایی و تجربه گرایی. که گروه اول بر توانایی خرد انسان در فهم واقعیت تاکید دارند و گروه دوم تنها را شناخت را ، شناخت تجربی حاصل از مشاهده می دانند.با انتقاداتی که از اثبات گرایان و استقرا گرایان شد ، حلقه وین و اثبات گرایی منطقی مورد نظر آنها به وجه غالب در فلسفه علم تبدیل شد.و مدل نومولوژیک-قیاسی یا فرضی قیاسی همپل و ابطال گرایی پوپر و تاکید آن بر عدم امکان اثبات واقعیت در چار چوب بنیانهای شناختی علم گرایی باقی ماندند. اما خود علم گرایی و ادعای آن در مورد شناخت حقیقت با چالشهای مختلف در حوزه فلسفه مواجه شد . از جمله این چالش ها می توان به طرح بازی های زبانی از سوی لود ویگ ویتگنشتاین و مباحث کوهن مبنی بر مبتنی بودن علم بر پارا دایم های خاص و قیاس نا پذیری پارا دایم ها بر اساس معیار های درون علمی و در نهایت چالشهای نسبی گرایانه تر و رادیکال تر پسا ساختار گرایانی چون میشل فوکو و دریداو تاکید آنها برگفتمانی بودن شناخت و در نتیجه نسبی بودن آن اشاره کرد معرفت شناسی سئوال دیگر مربوط به معرفت‌شناسی است یعنی چگونه بدانیم که چیزی را می‌دانیم. در این باره دو دسته امکان گرایان در مقابل نسبی گرایان قرار دارند. -1 از نظر امکان گرایان واقعیت مستقل از شناخت است و در قالب توصیفات درست می‌توان به شناخت دست یافت. (مثلا درست بگو ببینم چی شده -2 اما از نظر نسبی گرایان شناخت حقیقی و اساسا شناخت ممکن نیست. امکان گرایان هم به دو دسته الف) خردگرایان rationalists خردگرایان خرد انسان را در درک واقعیت توانا می‌دانند مثل فلاسفه و تجربه‌گرایان شناخت را تنها از طریق تجربه ممکن می‌دانند مثل دانشمندان. ب) تجربه‌گرایان positivists تقسیم می‌شوند. برخی تجربه‌گرایان را با اثبات‌گرایان positivists در یک گروه دانسته‌اند چرا که اثبات‌گرایان هم با تکیه بر نظریه‌های عمومی علوم طبیعی در پی توضیح نظم سیاست بین‌المللی بودند و به نظریه‌پردازان توصیه می‌کردند که از لحاظ ارزشی بی‌طرفی را رعایت کنند. همین تجربه‌گرایی یا علم‌گرایی بود که در دهه‌های 1950 و 1960 به نام انقلاب رفتاری وارد روابط بین‌المللی شد و از این پس روش‌های سنتی که متکی بر تاریخ و فلسفه بود را غیر علمی معرفی و طرد کرد. اما امروزه همین تجربه‌گرایی هم زیر سئوال است. لودویگ ویتگنشتاین می‌گفت واقعیت در درون زبان ساخته می‌شود یعنی چرخش زبان است که واقعیت را معرفی می‌کند. (تأثیر خوش‌زبانی و چرب‌زبانی) توماس کوهن می‌گفت علم بر پارادایم‌های خاصی مبتنی است و این پارادایم‌ها را نمی‌توان از طریق علمی مقایسه کرد مثلا می‌توانید از طریق علمی بگویید کدام خودرو مفیدتر است؟ پل فایرابند هم معتقد بود که علم در عمل تابع فلسفه علم نیست و معیاری برای برتری شناخت علمی بر دیگر ادعای شناختی نیست. مثل داغ بودن بازار استخاره. میشل فوکو و ژاک دریدا هم جدیدا علم‌گرایی را زیر سئوال برده و بر نسبی گرایی و گفتمانی بودن شناخت تأکید کرده‌اند. مشیرزاده (12) به نقل از فرگوسن و متزباخ می‌گوید که تفاوت و تعدد گاه غیر قابل جمع این دیدگاه‌های نظری اغلب بخاطر تفاوت در این دیدگاه‌های فرانظری است. انواع نظریه های رده اول: تقسیم بندی کار نظریه‌های رده اول روابط بین‌الملل هم خود در چندین دسته مختلف مورد طبقه‌بندی قرار گرفته است. ای اچ کار و تقریبا همه واقع‌گرایان، نظریه‌های روابط بین‌المللی را در دو دسته 1) واقع‌گرا realist واقع‌گرا جهان را چنانکه هست می‌پذیرد و دنبال تحمیل اصول اخلاقی خود بر آن نیست و میان خیر سیاسی و خیر اخلاقی قائل به جدایی است و درس تاریخ و تلقی از سیاست را مبتنی بر مبارزه قدرت می‌داند. 2) و آرمان‌گرا utopianist قرار داده‌اند. آرمانگرا بی‌توجه به بنیان مادی کل سیاست، هماهنگی طبیعی منافع را ممکن می‌داند و حقوق و اخلاق را که در جوامع کوچک مشاهده می‌شود را قابل تعمیم بر جامعه بین‌المللی می‌داند. تقسیم بندی وایت مارتین وایت این نظریه‌ها را به سه دسته تقسیم کرده که عبارتند از 1) واقع‌گرایی یا سنت ماکیاولی. واقع‌گرا معتقد است که قراردادی میان دولت‌ها نیست و دولت‌ها منافع خود را بیشتر از هر چیزی ترجیح می‌دهند و جامعه بین‌المللی مفهومی ندارد و صلح نتیجه ناامنی متقابل است و کارگزاران هم تابع منافع خود هستند و دولت تنها جامعه ممکن است و از جنگ برای تأمین منافع آن حذر نمی‌کند. 2) انقلابی‌گری یا سنت کانتی. انقلاب‌گرا دنبال غایت شناخت یعنی تشکیل جامعه بین‌المللی است و وجود دولت‌های متعدد را مانع از آن می‌داند. وی خواستار بازبینی رادیکالی در نظام دولتی است و معتقد است که انسان بر دولت مقدم است و تنها جامعه امن جامعه جهانی است. 3) خردگرایی یا سنت گروسیوسی. در مقابل آن دو خردگرا قرار دارد که راهی میانه است یعنی وضعیت ماقبل قرارداد را هرج و مرج مطلق نمی‌داند بلکه انسان را یک جانور اجتماعی دانسته که در تعامل مستمر با دیگری است. حتی وضعیت طبیعی نیز وضعیت شبه اجتماعی است و وجود دولت‌های متعدد وضعیت جنگی در روابط بین‌المللی ایجاد نمی‌کند. با این حال از نظر یک خردگرا جامعه بین‌المللی هم خصوصیات جامعه داخلی را ندارد که یک مرجع اقتدار داشته باشد ولی جامعه منحصر به فردی است که در آن دولت‌های مستقل به روابط تجاری و دیپلماتیک با هم پرداخته و بر اساس حقوق بین‌المللی و اصول مدنیت به یکدیگر احترام متقابل می‌گذارند و قانونی در این رابطه حاکم است. تقسیم بندی براون در طبقه‌بندی براون این نظریه‌ها به دو دسته تقسیم می‌شود: 1) تجربی empirical و 2) هنجاری normative یا تجویزی تقسیم می‌شود که این دسته اخیر خود به دو دسته a) جهان وطن گرا cosmopolitan جهان وطن گرا از بعد اخلاقی به اجتماع کل بشریت توجه دارد b) اجتماع‌گرا communitarian. اجتماع‌گرا از همین بعد به اجتماعات محدودتر اولویت می‌دهد. تقسیم بندی بنکس از نظر مایکل بنکس سه دسته تقسیم می‌شود 1) واقع‌گرا. این دسته جهان را همچون میز بیلیارد هر دولتی را به توپی تشبیه می‌کند که در فکر بیرون کردن دیگران از صحنه است 2) کثرت‌گرا pluralist. ثرت‌گرایان شبکه‌ای از روابط متعدد و متداخل می‌بینند که به نظام جهانی شکل می‌دهد 3) ساختارگرا structuralist. از نظر ساختارگرایان هم نظام جهانی اختاپوسی با شاخک‌های قوی است که ثروت را از جوامع فقیر پیرامون به مراکز ثروتمند منتقل می‌کند و اقتصاد را عامل اصلی دانسته و تضاد میان فقیر و غنی را مورد توجه قرار می‌دهند. تقسیم بندی روزنا جیمز روزنا هم نظریه‌ها را به سه دسته معرفی می‌کند 1) دولت‌محور، 2) چند محور multicentric. چند محور بر تعدد کنشگران و پیچیدگی نظام بین‌المللی تأکید می‌کنند و وابستگی متقابل را در رفع تعارض نقش و منافع آنها مؤثر می‌دانند. 3) جهان محور globalist. از نظر جهان محور هم بنیان اقتصادی نظام بین‌المللی الگوهای تجارت و توزیع کالا و خدمات و تعارضات طبقاتی را ترسیم و تحت تأثیر قرار می‌دهد. تقسیم بندی هولیس هولیس و اسمیت هم اینها را به دو دسته طبیعت‌گرا و غیر آن طبقه بندی کرده که طبیعت‌گرایان انسان را همچون طبیعت با همان انگیزه‌های طبیعی می‌بینند و فقط بدنبال تبیین explanation رفتار انسان هستند. اما مخالفان اینها میان انسان و طبیعت فرق قائل شده و در نتیجه دنبال فهم understanding رفتار انسان هستند. مناظرات نظری در روابط بین‌الملل این اختلافات حتی درباره طبقه‌بندی مناظرات نظری درباره روابط بین‌الملل هم وجود دارد. از سال 1919 که دیوید دیویس یک کرسی دانشگاهی برای وودرو ویلسون برای تدریس روابط بین‌المللی در دانشگاه ابرست ویت در ویلز بریتانیا تأسیس کرد تا حالا هر زمان یک چارچوب نظری حاکم بوده است. مشیرزاده (17) سه یا چهار دوره را ارزیابی کرده است: - 1 آرمانگرایان در مقابل واقع‌گرایان. موضوع بحث در مناظره اول بر سر سرشت نظام بین‌المللی و انگیزه دولت‌ها در رفتارشان بود. آرمانگرایان به مطالعه روابط بین‌الملل با دیدی آرمانی نگریسته و تقویت حقوق سازمانهای بین‌المللی را وظیفه اصلی محققان این رشته می‌دانستند. این مکتب که از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول مطرح بود عملا در برابر واقعگرایان که قدرت را اساس و انگیزه و هدف دولتها در عرصه بین‌المللی می‌دانستند توان فکری و عملی خود را از دست داد. 2 - رفتارگرایان در مقابل سنت‌گرایان (اعم از واقع‌گرایان و آرمان‌گرایان). از نظر مشیرزاده موضوع بحث در مناظره دوم که در دهه 1950 و 1960 درگرفت بر سر ابعاد معرفت‌شناختی و روش‌شناسی بود ولی از نظر قوام (13) مناظره دوم بیشتر به جنبه‌های روش‌شناختی و مناظره سوم عمدتا به ابعاد معرفت و هستی شناسی سیاست بین‌الملل عنایت داشت. به نظر می‌رسد برداشت قوام صحیح‌تر باشد چرا که رفتارگرایان خواهان استفاده از روش‌های کمی و علمی و طرح فرضیه‌های قابل وارسی بودند. - 3 رفتارگرایان در مقابل پسارفتارگرایان یا فرارفتارگرایان. از اواخر دهه 1960 هم فرارفتارگرایان بر سر عدم کارآیی روش‌های علمی و ضرورت استفاده از هر دو رهیافت علمی و سنتی در مطالعه روابط بین‌المللی به بحث می‌پرداختند. ویور این مناظره سوم را میان واقع‌گرایان و لیبرال‌ها و رادیکال‌ها دانسته و بنکس میان واقعگرایان و طرفداران وابستگی متقابل و فراملی‌گرایان. 4 - دست آخر هم میان خردگرایان در مقابل بازاندیش‌گرایان. به نوشته مشیرزاده ما در حال حاضر در جریان مناظره چهارم قرار داریم که ماهیتی فلسفی و معرفت‌شناختی دارد و خردگرایان که متشکل از نوواقع‌گرایان و نولیبرال‌ها هستند نگاهی علم‌گرایانه به واقعیت دارند و خرد انسانی را قادر به شناخت می‌دانند و کنشگران را نیز خردورز و عاقل بشمار می‌آورند. ولی در مقابل بازاندیش‌گرایان reflectivists نگرشی انتقادی و پساساختارگرایانه و فمینیستی دارند و بر اجتماعی بودن واقعیت و نقش معنا، گفتمان،‌ زبان و رویه‌های انسانی در شکل دادن به آن تأکید می‌کنند و بر دانش و علم انتقاد می‌کنند. به نوشته قوام ما در جریان مناظره سوم هستیم که با موجی از گرایش‌های فرااثبات‌گرایی post positivism، نظریه‌های انتقادی، سازه‌انگاری، فمینیسم و پست مدرنیسم را در یک سو و در مقابل اینها نظریه‌های هنجاری مثل جهان وطن‌گرایی و اجتما‌ع‌گرایی قرار داده است. فرااثبات‌گرایان نوع دانش در جهان اجتماعی را با نوع دانش در جهان طبیعی متفاوت می‌دانند و معتقدند که هدف دانش طبیعی برای اعمال کنترل بر طبیعت است ولی هدف دانش اجتماعی کسب آزادی است. البته این مناظرات تلویزیونی یا رودررو نبوده بلکه منتقدان نظرات این افراد را اینگونه دسته‌بندی کرده‌اند. هر دسته هم در طول تاریخ دستخوش اصلاحات و تغییرات نظری شده‌اند مثلا لیبرال‌ها که قبلا اراده‌گرا بودند در دو دهه اخیر به واقع‌گرایان پیوسته‌اند و واقع‌گرایان هم به لیبرال‌ها نزدیک شده و امروزه نوواقع‌گرایان و نولیبرال‌ها جریان اصلی در روابط بین‌المللی شده‌اند که کنشگران را منفعت جو و عقلانی می‌دانند، منافع آنها خارج از تعامل اجتماعی شکل گرفته و ساختار نظام بین‌المللی از اعمال این واحدهای منفرد بطور خودجوش شکل می‌گیرد. مقایسه‌ای میان نظریه‌های برخی از نظریه‌پردازان علوم سیاسی همچون جان گدیس، هگل، هدلی بال، توین بی، مورگانتا و روزنا انجام داده که این گونه نتیجه‌گیری کرده است: 1) نظریه پردازان مورد بحث به استثنای جان گدیس با مطلق‌گرایی تاریخی و دینامیزم تاریخی مخالفند و این نکته‌ای اساسی است که جان گدیس را به عنوان تاریخ‌دان از نظریه پردازان علوم سیاسی جدا می‌سازد. گدیس بر اهمیت نگرش تاریخی به وقایع و ارائه تفسیر تاریخی تأکید دارد و اطلاق یک نظریه بر 184 کشور جهان را بی‌مورد می‌داند. (این مربوط به دهه قبل است امروزه تعداد دولت‌های عضو سازمان ملل 192 شده است.) او معتقد است که در تحلیل تاریخی از رویدادها نوعی انعطاف پذیری نهفته است و باید از وجود مشترک در تاریخ سیاسی برای درک و حتی پیش بینی رخدادها استفاده کرد. 2) در میان نظریه پردازان مورد بحث جه در دوران جنگ سرد و چه در دوران پس از آن، توافق جامعی درباره تعریف، نقش و حوزه فعالیت نظریه وجود ندارد. 3) مخالفت با ایدئولوژی به معنی اخص کلمه از وجود مشترک آنهاست. 4) نظریه پردازان مورد بحث که معتقد به نقش دولت به عنوان پایه اصلی قدرت هستند، وضع آن در دوران پس از جنگ سرد را مد نظر قرار نداده اند و روشن نکرده اند که نقش دولت ملی در اوضاع جدید جهانی در حال افزایش است یا کاهش. 5) در نظریه‌های فوق، به گونه‌ای ظریف نقش اقتصاد حتی در دوران جدید، مانند گذشته، نادیده گرفته شده است. اگر در پایان دوران جنگ سرد نظام اقتصادی بین‌المللی بر ضعف یا توانمندی برخی دولتها اثر می‌گذارد، چگونه می‌توان روابطی بین‌المللی داشت که اقتصاد را نادیده بگیرد؟ چگونه می‌توان امروزه نقش تشکیلاتی چون گات، اتحادیه اروپا و همچنین نقش شرکتهای چند ملیتی را که در دولتها نیز صاحب نفوذند نادیده گرفت و بدون توجه به این عوامل نظریه جامع و مفیدی ارائه کرد؟ 6) نظریه پردازان فوق الذکر همگی بر کارآیی نظریه خود تکیه می‌کنند، هرچند نظریه پردازی چون روزنا سعی دارد با همگانی دانستن شکست، ضعف نظریه خود را کم رنگ تر سازد و راه حل را در تجدید نظر در متدولوژی کار جستجو کند. 7) در نزاع اخیر نظریه پردازان علوم سیاسی، به عوامل فرهنگی و تمدنی که ملتها را از یکدیگر جدا می‌سازد و ساموئل هانتینگتون آنها را سازنده چارچوب فکری روابط بین‌الملل در سالهای آتی بشمار می‌آورد، توجهی نشده است، هرچند بی تردید این بی توجهی از اهمیت نقش فرهنگها و تمدنها در مسائل میان ملتها نمی کاهد. (امیری ص 12) نظریه‌هایی که ما برای جلسات آینده انتخاب کرده‌ایم تابع منطق زمانی است یعنی با لیبرالیسم ویلسون که در آغاز بر روابط بین‌المللی مسلط بود آغاز می‌کنیم و با مناظره چهارم ختم می‌کنیم. لیبرالیسم و تحولات آن در روابط بین الملل معمولاً با وجود این که در بحث راجع به روابط بین الملل، بیش تر بر سنت واقع گرایی تأکید می شود، اما می توان گفت که رشتۀ روابط بین الملل، در اصل، در اندیشه ها و آرمان های لیبرالیسم ریشه دارد. ریشه لیبرالیسم مدرن را که در آستانه جنگ دوم جهانی از سوی «کار» به عنوان «آرمانشهر انگاری» مورد حمله قرار گرفت، در نارضایتی از نظام جهانی موجود جنگ اول جهانی می دانند. مهم ترین وجه معرف نظریه های لیبرال، باور به امکان تحول در روابط بین الملل به شکل همکاری، کاهش تعارض ها و نهایتاً نیل به صلح جهانی است. در این بخش ما چهار محور اصلی در نظریه های لیبرال را به بحث می گذاریم: 1. صلح دموکراتیک، با تأکید بر لزوم تغییر در ساختار سیاسی جوامع برای رسیدن به صلح؛ 2. فراملی گرایی با تأکید بر ظهور کنشگران جدید در عرصۀ بین الملل و به تبع آن تغییر در سیاست بین الملل؛ 3. تأکید بر نقش تجارت و ارتباطات در کاهش جنگ ها و ایجاد صلح؛ 4. نهاد گرایی با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی برای رسیدن به تحولات معنادار در سطح بین الملل. 1. صلح دموکراتیک با توجه به این که حکومت های لیبرال دموکراتیک طی 200 سال گذشته با هم نجنگیده اند، این انگاره که دموکراسی ها با هم نمی جنگند، تقویت شده است. نگاه به تاریخ روابط این کشورها نشان می دهد که هژمونی یا موازنۀ قدرت یعنی عوامل ایجاد صلح و ثبات مورد توجه واقع گرایان نمی توانند این صلح پایدار را توضیح دهند. در عین حال، باید توجه داشت که دموکراسی ها با دیگران به کرات جنگیده و حتی گاه خود آغازگر جنگ بوده اند. پس نمی توان گفت که دموکراسی ها لزوماً «صلح طلب»هستند، بلکه می توانند در میان خودشان یک «منطقه صلح» شکل دهند، فرض نظریه صلح دموکراتیک این است که این منطقه می تواند گسترش یابد. در این که چرا دموکراسی ها با هم نمی جنگند دو تبیین ارائه می شود: الف: تبیین هنجاری یا فرهنگی، که تأکید می کند فرهنگ سیاسی دموکراتیک مبتنی بر چانه زنی، مذاکره، و سازش در سیاست داخلی را دموکراسی ها به روابط خارجی خود، خصوصاً با کشورهایی که با آن ها هنجارهای سیاسی مشابهی دارند، بسط می دهند. ب: سرچشمه صلح دموکراتیک را باید در ساختارهای دموکراتیک جستجو کرد. واضع اصلی نظریه صلح دموکراتیک را «امانوئل کانت»، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، می دانند. وی بر آن بود که صلح مستلزم وجود حکومت های مبتنی بر قوانین اساسی جمهوری خواهانه است که سه چیز را تضمین می کنند: 1. احترام به آزادی فردی؛ 2. منشأ مشترک و واحد قانون گذاری و تفکیک میان اقتدار اجرایی و تقنینی؛ 3. برابری سیاسی همه شهروندان. کانت معتقد است که لازم است در میان دولت ها یک فدراسیون یا اتحاد صلح تشکیل شود که صلح را در میان فدراسیون دولت های آزاد برقرار می کند. این اتحادیه یک قرارداد صلح، یک دولت جهانی، یا دولتی مرکب از ملل نیست. او قائل به تجسم تشکیلات و نهادی برای معاهدۀ صلح نیست، بلکه نوعی پیمان عدم تجاوز متقابل و نوعی نظام امنیت دسته جمعی را مد نظر دارد. از جمله نظریه پردازان جدید لیبرال، می توان به «مایکل ماندلبوم» اشاره کرد. او محور کار خود را یک «نظریه لیبرال تاریخ» قرار می دهد که در آن سه عنصر لیبرال، یکدیگر را تقویت می کنند: الف. صلح به عنوان بنیان مرجح روابط میان کشورها؛ ب. دموکراسی به عنوان راه بهینه سازی حیات سیاسی در درون آن ها؛ ج. بازار آزاد به عنوان وسیله تولید اصلی ثروت. 2. فراملی گرایی وقتی از سیاست و روابط بین الملل سخن گفته می شود، روابط میان دولت ها مطرح است، یعنی دولت ها کنشگران مورد نظرند. اما فراملی گرایی بر روابطی در ورای روابط دولت ها و میان کنشگرانی غیر از دولت ها تأکید دارد. یکی از نخستین آثار در روابط بین الملل که بر شکل گیری تحولات بنیادین در نظام بین الملل تأکید داشت، نخستین کتاب مشترک "رابرت کیون" و "جوزف نای" با عنوان «روابط فراملی و سیاست جهانی» بود. در این کتاب اکثر نظریه پردازان بر اهمیت کنشگران غیردولتی مانند شرکت های چند ملیتی و روابط میان آن ها در سطح فراملی، نقش گروه های انقلابی، اهمیت روابط اقتصادی در تعاملات جهانی، و تحول جهان تأکید می کنند. مسألۀ مهم برای "کیون" و "نای" این است که مبادلات یا سازمان های فراملی چگونه سیاست بین دولتی را تحت تأثیر قرار می دهند؛ این مبادلات و سازمان ها می توانند پنج تأثیر اصلی داشته باشند که پیامدهای مستقیم یا غیرمستقیمی بر حساسیت متقابل و از طریق آن بر سیاست میان دولت ها خواهند داشت. این آثار عبارتند از: 1. تغییرات نگرشی؛ 2. پیشبرد کثرت گرایی بین المللی؛ 3. ایجاد وابستگی و وابستگی متقابل؛ 4. ایجاد ابزارهای جدید تأثیرگذاری؛ 5. ظهور کنشگران جدید خودمختار یا شبه خودمختار در سیاست جهانی؛ بنابراین کنشگران سیاسی جهانی نیز آن هایی خواهند بود که کنترل منابعی را در اختیار دارند و با سایر کنشگران در ورای حدود دولت ها، دارای روابط سیاسی اند. "فرگوسن" و "منزباخ" را می توان اصلی ترین ادامه دهندگان نظریه فراملی گرایی دانست. این دو بر فرارسیدن عصر پسا بین الملل تأکید دارند؛ یعنی ما از عصر روابط میان دولتی گذر می کنیم و به دورانی جدید می رسیم. «جوهرۀ جهان جهانی ساز عبارت است از مرزهای سیاسی نفوذ پذیر، کاهش اهمیت فواصل فیزیکی، و خودمختاری فزاینده واحدهای غیرحاکم.» در جهان پسا بین الملل، طیف وسیعی از جوامع سیاسی وجود دارند که وجود هویت های متفاوت را منعکس می سازند و هر یک در حوزه ای خاص، دارای اقتدار است. گروه های تروریستی، شرکت های چند ملیتی و گروه های بشردوست، از جمله کنشگران این جهان جدیدند که موقعیت انحصاری دولت ها را در نظام بین الملل از میان برده اند. آنچه از نظر فرگوسن و منزباخ مورد توجه است، ظهور هویت های جدید است. هویت هایی همچون هویت دینی، جایگزین هویت شهروندی عصر بین الملل می شود. 3- نظریه وابستگی متقابل: نظریه وابستگی متقابل را یکی از نظریه هایی می دانند که ریشه در طرز تفکر بین الملل گرایانه یا انترناسیونالیستی دارد که بر مبنای آن، امور دنیا به طور عینی در جهت جهانی شدن است، و این جریان عینی در روندهای سیاسی به شکل همکاری میان دولت ها منعکس می شود و در عین حال، جریانی مثبت و در راستای صلح و رفاه بیش تر جهانی است. مفاهیم بنیادین وابستگی متقابل را می توان شامل وابستگی متقابل، قدرت، حساسیت، آسیب پذیری، هزینه، تقارن و عدم تقارن دانست: 1. وابستگی متقابل: وابستگی متقابل را می توان به عنوان پیوند مستقیم و مثبت منافع دولت ها در مواردی تعریف کرد که تغییر در موقعیت یک دولت، جایگاه سایر دولت ها را در همان جهت، تغییر می دهد. 2. قدرت: توانایی یک بازیگر به انجام کاری که طرف مقابل در صورت عدم وجود قدرت آن را انجام نمی داد و با هزینه ای که از نظر بازیگر، قابل قبول باشد. 3. حساسیت و آسیب پذیری: حساسیت، متضمن درجه واکنش در یک چهارچوب سیاست گذاری است؛ یعنی تغییرات در یک کشور با چه سرعتی موجب تغییرات در کشور دیگر می شود و آثار پرهزینۀ آن تا چه حد است. آسیب پذیری عبارت است از «قابلیت یک بازیگر در تحمل هزینه های تحمیلی ناشی از وقایع خارجی، حتی پس از تغییر سیاست ها». در شاخه نهادگرایی لیبرالیسم، به طور خاص می توان به نظریه های کارکردگرایی و نوکارکردگرایی و نهادگرایی نولیبرال اشاره کرد. الف. کارکردگرایی: کارکردگرایی با نام «دیوید میترانی» در پیوند است که کتاب خود را با عنوان "یک نظام صلح کارآمد" منتشر کرد. به نظر او، سر منشأ تعارض ها میان دولت ها وجود شکاف های سیاسی است و نمی توان بر این شکاف ها با توافق حقوقی فایق آمد. میترانی بر آن بود که نمی توان به رسیدن به صلح از طریق انعقاد موافقت نامه و پیمان صلح امیدوار بود و در عوض باید در عمل به آن تحقق بخشید؛ راه آن هم فعالیت مشترک است. فرض او بر این است که اقتصاد و سیاست را می توان از هم جدا کرد. ب. نوکارکرد گرایی: نوکارکردگرایی با نام «ارنست هاز» است. هاز با کنار گذاشتن بعد هنجاری نظریه کارکردگرا و افزودن یک بعد فایده گرایانه به آن، که بر اهمیت منافع و سود حاصل از تعامل ها، تصمیم ها، و ... تأکید دارد، تلاش کرد جنبه علمی نظریه را در زمانی که رفتار گرایی رهیافت غالب را تشکیل می داد، حفظ کند. هدف نوکارکردگرایی تبیین این مسأله بود که چرا و چگونه دولت ها حاکمیت خود را رها می کنند و حاکمیت ها در هم ممزوج می شوند و فنون جدیدی برای حل و فصل تعارض ها میان کشورها تدبیر می گردد. فرایند همگرایی در حوزۀ سیاست ملایم آغاز می شود و همکاری کارکردی را پیش می برد. اما هاز بر خلاف میترانی، اقتصاد و سیاست را کاملاً جدا از هم در نظر نمی گیرد و به اهمیت سیاسی مسائل اقتصادی، اذعان دارد. نوکارکردگرایی، منفعت طلبی را مسلم می گیرد و برای مشخص کردن حدود برداشت های ذهنی کنشگران بر آن اتکا می کند. گروه های مشخص، اهداف و منافعی خاص را دنبال می کنند و زمانی به ابزارهای فوق ملی روی می آورند که این اقدام برایشان، سودی داشته باشد. واقع گرایی و تحولات آن: واقع گرایی به صورت مکتب اندیشه سیاست قدرت از آن یاد می شود. منظور از قدرت تغییر رفتار سایرین در زمینه دلخواه است. واقع گرایی در شکل کلاسیکش در اثر توسیدید یعنی تاریخ جنگهای پلوپونزی مطرح شد که او بنیاد واقع گرایی را این جمله قرار می دهد ، حق فقط در بین برابرها وجود دارد حال آنکه قوی ترها آنچه را که می توانند انجام می دهند و ضعیف ترها از آنچه می خواهند فقط رنج می برند. در عصر مدرن در اروپا ماکیاولی در کتاب شهریار و هابز در کتاب لویاتان و فردریک ماینک در کتاب دلیل وجود دولت آنرا دنبال می کند. مایکل دویل می گوید می توان 3 سنت فکری واقع گرایی را با 3 اندیشه کلاسیک پیوند داد. بنیاد گرایی متاثر از ماکیاول ساختار گرایی متاثر از هابز تکوین گرایی که تحت تاثیر رو سو است. در این که چه کسی نخستین واقع گرایی بزرگ در تاریخ است اتفاق نظر وجود ندارد. از نظر دوئرتی، منسیوس و کاتیلیا نخستین واقع گرا می باشد. کاتیلیا در کتاب آرتاساسترا به توصیف جهان می پردازد براساس آنچه که هست نه بر اساس آنچه که باید باشد. آرنولد نیبور، آگوستین قدیس را نخستین واقع گرا می داند. ای- اچ_ کار، هم ماکیاول را به خاطر 3 عنصری که در بنیاد فکری او قرار دارد در این زمینه شاخص می داند، تاریخ و نظریه و جدایی اخلاق از سیاست.هابز با بدبینی نسبت به ذات انسان درشمار واقع گرا یان قرار می گیرد.او هم مانند ما کیا ول اخلاق را از سیاست جدا می کند ، می گو ید روابط بین الملل در و ضعیتی قرار دارد که جنگ همه علیه همه وجود دارد. او معتقد است میثا قها بدون شمشیر صر فا کلماتی هستند که نمی تواند انسان را حفظ کنند . هگل نیز جایگاه قدرت را مهم می داند ، باور هگل به اینکه مهم ترین هدف دو لت حفظ خود است از بنیانهای وا قع گرایی محسوب می شود. سیاست قدرت در زبان المانی 1 نماینده دیگر دارد که هانریش فون تریچکه است ،به نظر او جنگ بر بریت نیست بلکه ازمون ا لهی است که سرنوشت ملتها را به حق تعیین میکند . زمینه طرح نظریه واقع گرایی در نیمه قرن 20 زمینه اصلی طرح نظریه واقع گرایی در بعد از جنگ دوم جهانی آغاز شد. در واقع، واقع گرایی نوین واکنشی دسته جمعی در مقابل آرمان گرایی بوده است. بحران اقتصادی 1929 روح همکاری بین المللی که در سالهای 1925 – 1929 بوجود آمده بود را از بین برد. کشورهای توسعه طلب چون آلمان و ایتالیا و ژاپن در صدد تجدید نظر در تقسیمات ارضی و توسعه ثروت خود برآمدند. در شرایطی که میلیونها تن در طول جنگ درگیر شدند و دیگر اهداف آرمان گرایی نمی توانست معنای چندان داشته باشد. تفکر اصلی در بعد از جنگ این بود که راه حل نهایی برای جنگ وجود ندارد و توسل به منافع مشترک در بقاء و توسل به حکومت جهانی به جای نظام مرکب از دولتها، جملگی پوچ است. بنابراین ناگزیر سیاست بین الملل بعد از دو جنگ، مبارزه قدرت بوده است. بنابراین واقع گرایی در واکنش به بحران نظام بین الملل و ضربه آن به بنیانهای فکری و فلسفی آرمان گرایانه شکل گرفت. بنیان فکری واقع گرایی قرن 20 واقع گرایان دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل تلقی می کنند و معتقد هستند که سایر بازیگران مانند شرکتهای چند ملیتی و به طور کلی سازمانهای غیر حکومتی در چهار چوب روابط میان دولتها عمل می کنند، در حالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال اقتدار می باشد در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولتها در همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولتها با یکدیگر رقابت می کنند و ماهیت این رقابت بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تعیین می گردد. واقع گرایان ضمن تاکید بر قدرت و منافع ملی بر این اعتقادندکه اصولا از بین بردن غریزه قدرت صرفا یک آرمان است. بنابراین تعقیب و کسب قدرت یک هدف منطقی و اجتناب ناپذیر سیاست خارجی به شمار می رود. آنها برای استقلال دولتها اهمیت زیادی قائل هستند و معتقدند که در نبود حکومت جهانی، عملا دولتها در حالت مبهم به سر می برند و همزیستی از طریق حفظ موازنه قدرت حاصل می شود. آنها اعتقادی به انقلاب در سیاست بین الملل ندارند زیرا معتقدند اگر بازیگران جدیدی در صحنه وارد شوند بعد از مدتی مشخصات بازیگران قبلی را پیدا می کنند و در صدد تامین امنیت و منافع خود خواهند رفت. مفهوم دیگر مورد نظر واقع گرایان آشوب زدگی است ،منظور این است هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل نیست و کنترل مطلق بر کل نظام وجود ندارد و دلیل تمایز عرصه داخلی از عرصه بین المللی همین نبود اقتدار در سطح جهانی می باشد. در واقع محیط یا نظام دولتی که دولتها در آن زندگی می کنند اساسا آنارشیک است و آنارشیک بودن نظام دولتی در واقع ریشه در برداشت هابز در زمینه بر قرار بودن وضعیت طبیعی در روابط بین الملل دارد.از نظر انها تعارض و رقابت به عنوان رابطه ای است که در نظام بین الملل حرف اول را می زند . برخی نویسندگان واقع گرا که افکارشان از اواخر نیمه نخست قرن 20 تاثیر عمده ای بر رشد این مکتب گذاشت عبارتند از : ای_اچ_ کار آرنولد نیبور فردریک شومان ریمون آرون جرج کنان هانس مورگنتا به دلیل این که هانس جی مورگنتا بیشترین تاثیر را بر تدریس روابط بین الملل در دانشگاه ها داشت و از سوی دیگر ،نظریه نسبتا جامعی از روابط بین الملل ارائه داده است و او را تنها کسی میدانند که به ارائه یک تبیین منطقی و دارای انسجام درونی از رفتار دولتهای ملی پرداخته او را به عنوان یک نظریه پرداز واقع گرایی انتخاب کردم. کتاب سیاست میان ملتها او را مهم ترین کتاب در رهیافت نظری روابط بین الملل می دانند. می توان او را از نظر معرفت شناختی کاملا مدرن دانست. او قائل به کاربرد خرد و تجربه در شناخت است، به همین دلیل دیوید مکلند نظریه مورگنتا را از محرکهای اصلی انقلاب رفتاری می داند. مورگنتا هم مانند دیگر نظریه پردازان واقع گرا سرشت انسان را شرور می داند که این شرارت او در قدرت طلبی اوست. مورگنتا نظام بین الملل را آنارشیک می داند، اینکه نظام بین الملل فاقد اقتدار مرکزی است ، وجه تمایز آن با جامعه داخلی است. او بر نبود اقتدار مرکزی تاکید دارد. در این شرایط آنارشیک است که توسل به زور میان دولتها مشروعیت میابد و جنگ به خصوصیت نظام بدل می شود. در واقع منافع ملی و قدرت دو مفهوم اصلی و کلیدی نظریه او است، برداشت مورگنتا از قدرت رابطه ای است ، مورگنتا گاه قدرت را به عنوان هدف و غایت سیاست در نظر می گیرد، هر چه دولتها از قدرت بیشتری برخوردار باشند بهتر می توانند منافع خود را در سطح بین الملل تامین کنند. گاهی نیز قدرت را به عنوان ابزار مطرح می کند ،که در این جا عناصر قدرت ملی اهمیت پیدا می کند که از نظر او عناصر قدرت ملی جغرافیا، منابع طبیعی، توان صنعتی، آمادگی صنعتی و روحیه ملی و عناصر مشابه هستند در واقع قدرت در این جا چند بعدی و غیر قابل تعریف عملی و بیشتر ذهنی است. مفهوم دیگر منافع ملی میباشد که گاه آنرا به مثابه قدرت تعریف می کند و گاه براساس قدرت مفهوم منافع ملی را جوهر سیاست تلقی می کند. در واقع قدرت لازم و ضروری است. یکی دیگر از مفاهیم مورد نظر مورگنتا موازنه قدرت است که از این اصطلاح این طور برداشت می شود که در آن روابطی میان کشورهاست که در آن هیچ یک آن قدر قدرت ندارد که به تنهایی دیگران تحت سلطه قرار دهند . از نظر او قدرتهایی که در سیاست بین الملل از وضع موجود راضی هستند سیاست حفظ وضع موجود، دولتهایی که ناراضی هستند، سیاست امپریالیست و دولتهایی که در صدد مقابله با آنها بر می آیند، سیاست سد نفوذ را دنبال می کنند. سومین سیاست هم که دولتها می توانند دنبال کنند، سیاست پرستیژ است که نمایش قدرت است و جنبه ابزاری دارد یعنی می تواند در خدمت حفظ یا افزایش قدرت باشد. نقدی که به او وارد می شود این است که آثار مورگنتا مشابه یک واقع گرایی نوستالژیک است. او گذشته را دارای اهمیت می کند و تصویری آرمانی از دیپلماسی اروپایی در قرن 19 ارائه می دهد که در واقع نوعی آرمان گرایی است بنابراین شاید تردید جدی در واقع گرایی او جالب ترین نقد ها باشد. ا.ای.اچ.کار کتاب بحران 20 ساله از اثار او می باشد. او واقع گرایی را به عنوان پایان مرحله آرمان گرایی میداندو .او معتقد است که اگر همگان واقعا خواستار دولت جهانی یا امنیت دسته جمعی باشند ، تحقق آن آسان خواهد بود.توجه او به وجه خاص کنشهای انسانی و ساختگی بودن واقعیت جهان بود. پس واقع گرایی تنها یک مرحله از تفکر و برای رهایی از آرمانشهری است. در واقع انتقادی که به کار وارد است این است که او جایگاه خود را در میان آرمانشهری و واقع گرایی روشن نمی کند.گاه این دو را جمع می کند وگاه غیر قابل جمع می داند. در واقع کار بیشتر نگاه به تغییر و اصلاح دارد و خود را بیشتر عملگرا می داند. 2.رینولد نیبور به نظر کنت تامپسون پدر فکری واقع گرایان می باشد که بیش از همه در راه نیل به یک نظریه منسجم و قابل درک از روابط بین الملل تلاش کرد. گناهکاری انسان ناشی از اضطراب اوست .به اعتقاد او در ذات انسان اراده ی معطوف به زندگی وجود دارد که از اراده ی معطوف به قدرت ناشی می گردد، سیاست بین الملل را تلاش برای حفظ وکسب قدرت می دهند. او معتقد است هر گاه محدودیتهای اخلاقی برای فرد به عنوان عضو یک گروه بوجود آید به خشونت بیشتر در سطح گروه منجر می شود .فرد هویت خود را از دست می دهد و عضو توده ای بدون نام می شود به این ترتیب گرایش او به قدرت افزایش می یابد. او نیز امکان از بین رفتن تعارضات در سطح بین المللی را از طریق ایجاد حکومت های جهانی نفی میکند. 3.فردریک شومان .از نظر او واحد های سیاسی خود مختار هیچ اقتدار بالاتری را نمی پذیرد وبا جنگ منافع خود را دنبال می کنندو حفظ خود هدف هر دولتی است. از نظر شومان صلح هیچ گاه هدف نیست بلکه شرط لازم برای افزایش قدرت نسبی میباشد. از نظر شومان در این نظام بین الملل موازنه قدرت سازوکار مهمی است ،اعضائ برای دفاع از خود در برابر تهدید متحد می شود و اتحاد آنها تمایل یک کنشگر برای تبدیل شدن به یک قدرت جهانی را سرکوب می کند ، روزنا و دیویس شومان را از نمایندگان شاخه ای از مکتب واقع گرایی می دانند که صرفا به عنوان عکس العمل در قبال تحولات جاری در نظام بین الملل ظهور کرد. 4.ریمون آرون در کتاب جنگ و صلح به تحلیل چهار جانبه از روابط بین الملل در ابعاد نظری .جامع شناختی.تاریخی وعلمی می پردازد.در تصویر آرون از روابط بین الملل واحد های سیاسی مستقلی وجود دارد که هر یک به خود حق می دهند که عدالت را در اختیار گیرند و در مورد جنگ یا صلح تصمیم گیری کنند. هدف اصلی در نظام تضمین امنیت است وقدرت طلبی واحد های سیاسی در نظام بین الملل مورد توجه او است. 5.جرج کنان او نیز مانند واقع گرایان سرشت بشر را غیر منطقی و خود خواه وسر کش می داند معتقد است ایجاد تغییرات بنیادین در بشر بسیار دشوار است. او معتقد است تعارضات بین المللی پایدار هستند و فقدان هماهنگی در تحولات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دولتها در بروز کشاکشها نقش دارد. البته او به استفاده از دیپلماسی هم خوش بین است. در واقع دیپلماسی در نظام بین الملل باعث تعدیل تعاراضات می گردد. او از این نظر مورد نقد قرار می گیرد که در نوشته های خود بر منافع ملی به عنوان هدایت کننده ی سیاست خارجی تاکید می کند. اما مشخص نمی کند دولتها در چه شرایطی به اجماع در مورد منافع ملی خود می رسند و آیا اساسا چنین اجماعی می تواند تشکیل شود و اگر می تواند چگونه؟ نو واقع گرایی : واقع گرایی در اوایل دهه 1980 به عللی نظیر ورود جنگ سرد و رقابت تبلیغاتی میان شرق و غرب و در واکنش به رفتارگرایی و موضوع وابستگی تجدید حیات یافت. در واقع نو واقع گرایی بیش از هر چیز تلاشی برای علمی کردن واقع گرایی است. نو واقع گرایان عمدتا بر مختصات ساختاری نظام بین الملل تاکید می کند. در واقع سطح تحلیل را نظام بین الملل قرار می دهند و می گویند نظام بین الملل نوع و قواعد بازی را مشخص می کند. نو واقع گرایان مفهوم ساختار سیستمی را توسعه می دهند. در واقع این ساختار است که روابط سیاسی واحدهای متشکله را تشکل بخشیده، تحت فشار قرار می دهد. در واقع نو واقع گرایان توضیح می دهند که چگونه ساختارها بدون توجه به مختصاتی که به قدرت و موقعیت مربوط میشود، بر رفتار و نتایج تاثیر می گذارد. بر این اساس سیاست خارجی دولتها تحت تاثیر عوامل سیستمیک قرار دارد و مانند توپهای بیلیارد از همان قواعد هندسه تبعیت می کند. نو واقع گرایان می گویند وقتی سیاست بین الملل به صورت یک نظام یا ساختار مجزا دقیقا تعریف شود، این وضعیت سر آغازی برای نظریه پردازی روابط بین الملل و نقطه عزیمت واقع گرایی سنتی می شود. نو واقع گرایان بر خلاف واقع گرایان کلاسیک تمایلی به استفاده از زور از خودشان نشان نمی دهند. از نظر آنها تمامی دولتهای موجود در درون نظام بین الملل از لحاظ کارکردی به واسطه وجود فشارهای ساختاری، در وضعیت مشابهی به سر می برد همین وضعیت باعث تحمیل نظم و روشی به دولتها می شود. یکی از حوزه های مورد توجه واقع گرایی جدید مسائل اقتصادی بین الملل بود. از جمله نظریه پردازان نو واقع گرایی کنت والتز و مورتون کاپلان و رابرت گیپلین و استفان کراسنر می باشد، به دلیل اهمیتی که کنت والتر در نظریه پردازی نو واقع گرایی یا به عبارتی واقع گرایی ساختاری دارد. به بررسی نظریه او می پردازیم: "کنت والتز" کتاب نظریه سیاست بین الملل و انسان، دولت و جنگ از مهمترین متون نظری روابط بین الملل محسوب میشود. والتر بی تردید علم گراست از هر گونه قضاوت مورگنتایی درباره عقلانیت سیاست خارجی پرهیز می کند، به رغم اینکه او را اثبات گرا می دانند اما دقت در آراء او نشان می دهد که او از بسیاری از مفروضه های ساده انگارانه اثبات گرایی فاصله دارد و به همین دلیل برخی او را از نظر معرفت شناختی و روش شناختی ابطال گرا و یا لاکاتوشی می دانند. او بر آن است که میان نظریه و قانون باید تفکیک قائل شد. قانون حاکی از وجود رابطه ثابت است، اما نظریه ها عباراتی اند که قوانین را تبیین می کنند.در واقع والتز در صدد ارائه یک نظریه تبیینی توضیح دهنده سیاست خارجی است که بتواند به سوالهای مشخص پاسخ دهد. سوالی که بنیان نظریه او را تشکیل می دهد این است که چرا دولتها در نظام بین الملل به رغم تفاوتهایی که از نظر سیاسی ، ایدئولوژیک دارند، رفتار مشابهی را در سیاست خارجی به نمایش می گذارند؟ این بر یک برداشت سیستمی از سیاست بین الملل متکی است.از نظر او ساختار سیاسی از 3 اصل تشکیل شده است : 1.اصل سازمان دهنده 2.تفکیک کارکردها 3. توزیع توانمندیها

تصاویر/ «چهار زن بد ذات» تاریخ ایران...
ما را در سایت تصاویر/ «چهار زن بد ذات» تاریخ ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agdm بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 18:22